بوی جان میآید اینک از نفسهای بهار
آنچه را ویرانگر پاییز درهم ریخت، غارت کرد، برد،
آنچه را سرمای دی، یک سر به نابودی سپرد،
و آنچه را کولاک بهمن، زیر پای خود فشرد؛
باز میسازد بهار.
روی آن ویرانهها، پرچم رنگین گل را برمیافرازد بهار.
تار و پودش، تشنه سازندگی ست.
در نهادش نیروی جانآفرین زندگی ست.
این میان، هر سال از لطف بهار،
با طلوع ارغوان،
بار دیگر میشود جانها جوان.
جای غم، شادیست، جاری در وجود
جای خون، شوق است در رگها روان.
با پیام دلکش «نوروزتان پیروز باد»
با سرود تازهی «هر روزتان نوروز باد»
شهر سرشار است از لبخند، از گل، از امید
تا جهان باقی است، این آیین جهانافروز باد.
بوی جان میآید اینک از نفسهای بهار.
دستهای پر گلاند این شاخهها، بهر نثار.
چون بهار ای همسفر!
ای راهی این رهگذار!
همتی سازنده از جان نفسهایت برآر.